میگذرد...

آری این روزها نیز میگذرد...

خسته تر از همیشه

خسته تر از همیشه و فقط اینجاس که آرومم میکنه

دیگه از بودن علی خسته شدم از این برادر خاهری مسخره خسته شدم

میخام آزاد باشم

مث قبل اما هیچجوری نمیفهمه و همش ناراحت میشه



دیشب گفتم دوستی من یه تاریخ انقضا داره ،از اون تاریخ که گذش باس بندازی دور اون دوستی و 

اما نفهمید

دلم میخاد بیخیال ناراحت شدنش بشمو بگم بیخیال داداش نمیخام

نمیخام این رابطه چرت و مسخره رو 

پلیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز ول کن

امروز سوم بود...

مراسم سوم هم تموم شد

به همین زوودی

اما من هنوزم هم باور ندارم...هنوز هم نه...

اولین و آخرین

اولین بار زمستون سال 85 تو خونمون دیدمش

.

.

.

.

.

.

.

.

.

آخرین بار زمستون 90 تو خونمون بود اما من فقط صداشو شنیدم و نرفتم که ببینمش...



حسرت دیدنش برای همیشه توی دلم میمونه

مارش ماتم

کسی خوشحال نیس

کسی نمیخنده 

اشکهای کسی خشک نمیشه...