آری این روزها نیز میگذرد...
خسته تر از همیشه و فقط اینجاس که آرومم میکنه
دیگه از بودن علی خسته شدم از این برادر خاهری مسخره خسته شدم
میخام آزاد باشم
مث قبل اما هیچجوری نمیفهمه و همش ناراحت میشه
دیشب گفتم دوستی من یه تاریخ انقضا داره ،از اون تاریخ که گذش باس بندازی دور اون دوستی و
اما نفهمید
دلم میخاد بیخیال ناراحت شدنش بشمو بگم بیخیال داداش نمیخام
نمیخام این رابطه چرت و مسخره رو
پلیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز ول کن
اولین بار زمستون سال 85 تو خونمون دیدمش
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آخرین بار زمستون 90 تو خونمون بود اما من فقط صداشو شنیدم و نرفتم که ببینمش...
حسرت دیدنش برای همیشه توی دلم میمونه