سکوت

نه نت دارم نه حرف برا گفتن ...

انگار سکوت بدجوری گلومو چسبیده ...هیچ جوری نمیشه آزاد شم ....

من...

همیشه ادعاش میشه منو میشناسه اما سرسوزنی نمیشناستم ...

دارم از سکوت کردن خفه میشم ...

امروز بازم م گف هرزه ...


میدونی هیچی سخت تر از این نیس که کاریو نکرده باشیو انگ بهت بزنن ....

دلم شکسته ...



نمبخشمشون....هیچوخ ....

آروومم کن

با اینکه برام تموم شدی ولی هنوزم دلم برات تنگ میشه ، این روزا که حالم سرجاش نیس خیلی به یادتم

چون فقط و فقط تویی که میتونی آرومم کنی یعنی میتونستی ...



هرچن دیگه هیچی مهم نیس...

خنده

خندیدن بر من حرام گشت و آه و ناله سخت جای آن را گرفت ....

قدردان شب قدر باشم ...

امشب بازم رفتم حرم ...شلوغ بوود مث تمام شبای قدر ...همون حس خووب بخشیده شدن ....کلی اشک ...کلی آه ....گلی حرف ...کلی دعا ...

همه چی بوود ....

دعا کردم ...برای خودم ...بقیه ... نمیدونم اجابت میکنه دعاهای این بنده شو یا نه ؟؟؟!!!


خدایا ممنونتم واسه گذاشتن این شب ...