دارم از این دنیا خسته میشم ...
زندگیم پر از تکرار شده ...پر از خشتگی
دلم برات تنگ شده اما انگار دارم عادت میکنم ...دارم ولت میکنم اما نه مث همه ...من برات دعا میکنم ...هر روز و هر شب ...با تمام وجود ...
تو باشی هرجا و با هرکسی ولی شاد ...بی دغدغه ...آروم ....
باهام مث یه هرزه رفتار میکنه
جوری نگام میکنه انگار گناه کبیره کردم ،شایدم از نظر اون حرف زدن با شوهر خاهر یعنی گناه کبیره ...
من دوس دارم اینجوری رف بزنم
دلم میخاد به اون مربوط نیس به هیشکی مربوط نیس ..
من آزادی میخام ..از اینجا بودن با این آدما بودن بیزارم ،حالم به هم میخوره از این همه تنگ نظرایی که دورو برمن
هرروز حصار دورو برم تنگتر تنگ تر از قبلش میشه ... میگن چرا ؟ نمیدونم چرا نمیفهمن خودشون دارن اینکارومیکنن
نمیفهمن که حالا از اینکه مجازی باشم راضی تر و خوشحال ترم تا واقعی بودن
دیگه چقد خودمو بی تفاوت نشون بدم ؟؟؟
خسته شدم بخدا ...خسته ...
دوس داره هرشب برینه تو هیکل زندگیم
دوس داره همه خوشیمو یه جا له کنه از بین ببرش
انگار با خوشی من ناخوش میشه
انگار از خندیدن من متنفره
انگار اگه نخندم اون خوشحاله
انگار دوس داره و لذت میبره از خرد کردنم جلوی همه
از فحش دادن بهم
از داغون کردنم لذت میبره ...
حالم بهم میخوره ازش
متنفرم
عقم میگریه
یکی بگه بش دس از سرم برداره ...
دلم یه خیانت میخاد یه خیانت عمیق و عظیم ....یه خیانت به خودم ...به زندگیم ...به عقایدم ... به اشلی ...
میخام خالی شم ...از همه چی از همه کس ...آرامش میخام ...یه سکوت ...
دارم از توو منفجر میشم ...منفجر...شدم یه بمب...یچی که اگه بهش دس بزنی میترکه...
دارم خفه میشمممممم کمک...